روزمرگی‌های یک میکروبیولوژیست



دیروز برای امروز یه محیط کشت ساختم و گذاشتم اتوکلاو بشه، قبلش از مسئول آزمایشگاه پرسیدم این رنگ همیشه‌اش نیست، یه چیزیش میشه ها.! گفت نه اوکیه بذاری اتوکلاو بشه درست میشه! اسم محیط کشت مولر هینتون بود که دو نوعه، آگار و براث ! چیزی که من میخاستم براث بود ولی نگو که آگار رو برداشتم! یعنی من نمیدونستم مولر هینتون، نوع آگار هم داره! 

خلاصه دیروز که نفهمیدم، امروز محیط کشت رو برداشتم استفاده کنم دیدم عه! مایع نیست که! شده عین ژله! دو دستی زدم تو سرم! وقت داشت میرفت و من به محیط کشت مایع یعنی براث نیاز داشتم! سریع فهمیدم چیکار کردم و دوباره رفتم مایعش رو ساختم و خدا رو شکر یکی دیگه هم توی آزمایشگاه بود و اتوکلاو رو روشن کرده بود و گرم بود و گذاشتم اتوکلاو شد و سریع برداشتمش و سردش کردم و استفاده کردم ازش. 

روز پر چالشی بود! و معمولا وقتی سرعتم رو زیاد میکنم تو آزمایشگاه، اشتباهاتمم همراهشون زیاد میشه ولی امروز نشد! امروز همه کارا رو کردم و طبق برنامه هم پیش رفتم و خدا رو شکر! چون مواد اولیه کاری که امروز داشتم انجام میدادم، از هر کدوم یکی داشتیم! یعنی اگه چیزی خراب میشد دیگه نمیشد اومد از اول شروع کرد! باید کلا کنسل میکردی و میرفتی خرید :))) 

مولر هینتون آگار! باعث شد که همیشه تا ته اسم مواد روی قوطی ها رو بخونم و تا مولر دیدم و هینتون هم دیدم نگم بعدیش حتما براث هستش! 

 

پ.ن: یادم باشه که یه پست در مورد تفاوت محیط‌های کشت بسازم.


یادمه دوم دبیرستان بودم و توی حال و هوای المپیاد و علم و این چیزا. عاشق شیمی بودم (هستم هنوزم البته!) توی یه مسابقه علمی شرکت کردم به اسم "مسابقات آزمایشگاهی شیمی". یادمه که ما تو مدرسه مون آزمایشگاه درست و حسابی نداشتیم و اونقدر درسا هم فشرده بود که اصلا معلم ها فرصت نمیکردن ما رو ببرن آزمایشگاه دو تا چیز یاد بگیریم. خلاصه واژه "آزمایشگاه" بین بچه‌های مدرسه ما خیلی غریبه بود! 

ولی من شرکت کردم! همونطور که گفتم اون روزا خیلی تو جو آزمایش کردن و تحقیق و این چیزا بودم. یادمه که بریکینگ بد رو داشتم برای اولین بار نگاه میکردم! آبله مرغان گرفته بودم و توی خونه قرنطینه بودم به خاطر همون راجب بیماری‌ها میخوندم و .

من کلی جزوه و کتاب خوندم برای آزمایشگاه ولی خیلی نتونستم رنگ آزمایشگاه رو ببینم.! خلاصه روز مسابقه فرا رسید و رفتیم وارد آزمایشگاه شدیم. اولین چیزی که خورد تو ذوقم این بود که همه روپوش سفید و دستکش و عینک آزمایشگاه آورده بودن و من با لباس روزمره و ساندویچ به دست رفته بودم :)))) اونجا اول از ما یه امتحان کتبی گرفتن که حتی همون سوال‌هاشم راجب آزمایش‌های عملی بود که یه چیزایی یادمه نوشتم (از خودم! از خودم و ایده‌هایی که به ذهنم میرسید) که یادمه مسئول آزمایشگاه که یه خانومی بود که هنوز لبخنداش یادمه اونجا داشت برگه‌مو نگاه میکرد تا نمره بده نیشش تا بناگوش باز شده بود و من از دور نظاره‌گر بودم :)))) 

بخش عملی مسابقه شروع شد. یه سری آزمایش بود و یه سری استفاده از وسیله ها، یکی از آزمایش‌هاشو درست انجام دادم. فکر میکنم اگه درست یادم باشه آزمون شعله بود که با رنگ سوختن باید اسم ف رو مشخص میکردی و دو تا آزمایش دیگه خیلی برام سخت بود! بعدش مسئول آزمایشگاه یه چیزی شکل بالن قرمز داد بهم گفت طرز کارش چطوریه! من یکم این دست اون دست کردم و یکم باز خندید بهم و گفت باشه، تمومه برو! 

اولین نفری بودم که رفته بودم تو مسابقات، یعنی از همه زودتر رسیده بودم و خب! اولین نفری هم بودم که کارم تموم شد باختم! 13 نفر بودیم که من فکر میکنم 12 ام شدم! اونجا خیلی حس بدی داشتم. یادمه اومدم بیرون و ماشین حسابمو شدم! جلو در نشسته بودم منتظر دوستام که از مسابقه‌های دیگه بیان و بریم. یکم گریه کردم. حس شکست خیلی حس بدی بود برام و هست! من نمیخواستم ببازم. 

دوباره رفتم داخل آزمایشگاه و اون بالن قرمزه رو برداشتم و رفتم پیش اون خانومه که مسئول آزمایشگاه بود گفتم این چطوری کار میکنه؟! یه لبخند زد بهم و گفت: "آفرین که اینقدر دنبال یادگیری هستی!" اولا اسمش پوآره! و این یا بالن قرمز نیست! و حالا بیا یاد بدم چطوریه. رفتم پیشش یاد گرفتم و ازش تشکر کردم و زدم بیرون. حال بهتری داشتم. چون یه چیزی یاد گرفته بودم چون از مرکز شکستنم، جوانه زدم. 

یادمه رفتم توی خونه و توی انجمن های شیمی و آزمایشگاهی ثبت نام کردم و از اون روز به بعد من بیشتر تلاش کردم، بیشتر و بیشتر و بیشتر. فقط به خاطر لبخندی که اون روز اون مسئول آزمایشگاه بهم زد و اون قطره‌های اشک از شکستی که اومد پایین ولی خوردن به لبخندم. من رشد کردم! من دیگه نخواستم شکست بخورم، خواستم حالا طوری شد که اینجام! یک دستیار آزمایشگاهی که هر روز توی آزمایشگاه‌ها پرسه میزنه و صد برابر سوادش بیشتر از اونی شده که پوآر رو "بالن قرمز" صدا میزد! 

اون روز داشتم آزمایشگاه رو مرتب میکردم که چشمم خورد به پوآر (عکس پایین) و یاد این قصه افتادم و گفتم بیام و اینجا بنویسمش. تمام چیزایی که من دارم از شکست هام بوده از گریه هایی که تو تنهاییام آوار شد روی قلبم و فهمیدم جز خودم، هیچکس حواسش به من نیست.


امروز پروپوزال شماره 1 با اسم رمزی LLP تموم شد! راستشو بخوای یکم دلم گرفته بود! حس برداشتن پیش دستی های پُر پوست میوه بعد اینکه مهمونا رفتن، از سر سفره عید بهم دست داد! (چی گفتم!) آخرین نتیجه تست‌ها رو آنالیز کردیم و تموم من زودتر خداحافظی کردم چون اگه بیشتر از اون میموندم اونجا دلم میترکید! 

همیشه هر وقت فکر کردم یا حس کردم همه چی داره به سمت خوب شدن پیش میره، یهو جلوم یه دره دیدم! 

حالا درسته 3 تا پروپوزال دیگه هم هست، هنوزم تو آزمایشگاه هستم (تا همیشه هستم) ولی خب! این پروپوزالو دوس داشتم. از دانشجوی ارشد این پروپوزال خیلی چیزا یاد گرفتم! دقیق بودن، منظم بودن، سریع بودن. از بس که سرم غر زد :))) 

امروزم از آخر گفت: "دیگه یه پا استاد شدی :)" 

راستشو بخوام بگم این از صد تا خداحافظی هم بدتر بود برا من! برا دلم! 

 

اومدم بیرون، قدم زدم، قدم زدم. آخ که چقدر قدم زدم! تنم مثل تنه درختایه کاج به صف کشیده بلوار غزالی سرد بود و خودمم مثل برگاش بی روح! 

داشتم به این فکر میکردم که زندگی چقدر غیر قابل تحمله و لا به لای همین غیر قابل تحمل بودناش چه لحظه های قشنگی داره! همه اون لحظه‌های خوب رو مرور کردم تا یهو دیدم رسیدم خونه! اتاقم پر کاغذ و نوشته و آنالیز تست و گزارش بود! همه رو جمع کردم و گذاشتم توی پوشه قرمز و گذاشتم یه جایی که فعلا نبینمشون! فعلا دل گرفتن هام یکی دو تا نیست.

 

بالا: تصویری از آخرین تستی که داشتیم!.

 

دانشجوی ارشدی که کلی سرم غر زدی و همین غر زدنا باعث شد من دقیق، منظم و سریع‌تر بشم، امیدوارم موفق باشی، توی هر هدفی که در آینده داری :)

 

پایان.

پ.ن: اسم رمزی‌ که گذاشتم از خودم ساختما! آزمایشگاه زیرزمینی که کار نمیکنم :)))


یکی از کارایی که برای شناسایی باکتری باید انجام بدی، رنگ آمیزی گرم | Gram staining (بخونید گَرَم) هستش! این روش یکی از متداول‌ترین روش‌های رنگ آمیزی باکتری هم هستش که توسط باکتری شناس دانمارکی به اسم هانس کریستین گرم ابداع شده. توی این روش وقتی رو باکتری‌ها (به یه روش خاصی) رنگ میپاشیم، رسوا میشن و یه چیزی رو لو میدن! اینکه گرم مثبت هستن یا گرم منفی! 

توی این رنگ آمیزی ما سه تا رنگ داریم:

1- کریستال ویوله (بنفش)
2- لوگول (آبی)
3- فوشین یا سافرانین (صورتی)

 

* هر باکتری یا بهتره بگم دیواره باکتری که بتونه رنگ اول یعنی کریستال ویوله یا همون بنفش رو به خودش بگیره میشه باکتری گرم مثبت.

* هر باکتری یا دیواره باکتری که بتونه رنگ سومی یعنی فوشین یا سافرانین یا صورتی رو به خودش بگیره میشه گرم منفی.

حالا در آینده یه پست میذارم این دو نوع باکتری رو با هم مقایسه میکنیم. ولی فعلا امروز فقط به مبحث رنگ آمیزی و نتیجه‌ای که ازش میشه گرفت اشاره میکنم.

رنگ های مورد استفاده در رنگ آمیزی گرم

روش رنگ آمیزی:

 

1- تهیه اسمیر باکتری 

یه قطره آب مقطر میریزیم روی لام و یه خورده کلنی از باکتری برمیداریم و توی اون حل میکنیم (با لوپ). بعدش میذاریم کنار شعله (روش نذارینااا) تا خشک بشه.

 

2-فی

بعد از اینکه لام خشک شد، 3 بار خیلی زود از روی شعله رد میکنیمش. (خیلی ایزی و ریلکس)

 

3-مرحله رنگ پاشی! 

اینجا یه تایمری چیزی باید همراتون باشه چون هر رنگی باید یه مقدار مشخصی روی لام بمونه بعد باید بشورین. پس یه تایمر بیارین کنارتون بذارین. بعدش یه خورده رنگ بردارین با قطره چکانی چیزی بریزین روی لام (اونقدری که کل باکتری رو بگیره) بعدش تو ثانیه مشخص، لام رو ببرین زیر شیر آب (که خیلی یواش باز شده!) و بشورین. حالا چه رنگی با چه ثانیه ای؟ 

الف- رنگ کریستال ویوله، برای 30 تا 45 ثانیه

ب- لوگول، برای 30 تا 45 ثانیه

ج- استون، برای 10 تا 20 ثانیه

د- فوشین یا سافرانین، برای 30 تا 45 ثانیه

 

البته استون رنگ نیست، برای محکم کاریه که اگه باکتری ما قراره گرم منفی باشه، همه رنگ قبلی ها شسته شده باشه و مثلا اگه خیلی زیادتر از 45 ثانیه، کریستال ویوله رو نگه داشتین، اونا رو بشوره ببره! 

 

 

4-ببینید و لذت ببرین!

بعدش که برای آخرین بار، لام رو شستین. ببرین زیر میکروسکوپ و ببینیدش. فکر میکنم یه قطره روغن هم باید بچید رو لام که دیده بشه. اینو مسئول آزمایشگاه میگفت اضافه کن ولی من اضافه هم کردم فرقی ندیدم! حالا در مورد استفاده میکروسکوپ هم حتما یه روزی یه پست درست میکنم.

 

5-شناسایی

باکتری هایی که گرم منفی باشن همونطوری که گفتم، قرمز یا صورتی ان. و باکتری هایی که گرم مثبت باشن، آبی یا بنفش هستن. این گرم مثبت یا منفی بودن یه ویژگی از باکتری هستش که در ادامه یه سری چیزایه دیگه رو هم مشخص میکنه! و به طور کلی باکتری رسوا میشه :)) بیاین یکم مهربون باشیم، شاید یه باکتری نمیخاد اطلاعاتش فاش بشه خب :))))

 

توجه:: باکتری های که میتونن قسر در برن! 

یه سری باکتری ها هستن که با رنگ آمیزی گرم اطلاعاتشون رو لو نمیدن! اینا خیلی پوست کلفتن و نم پس نمیدن :)) کدوم باکتری ها؟ 

-مایکوباکتریوم ها، -ترپونما پالیدوم، -مایکوپلاسما پنومونیر، -لژیونلا پنومونیه، -کلامیدیا، -ریکتزیا

 

 

امیدوارم که از این آموزش لذت برده باشین! 

پ.ن: خیلی وقت بود پست آموزشی نذاشته بودم گفتم یه چیزی بذارم به بار علمی وبلاگ یکم اضافه شه!

 


بیدار شدم

نمیدونم ساعت چند بود از دیشب چیزی یادم نمیومد، میومد ولی مبهم. حتی یادم نمیاد که برای چی حالم بد شد. فقط میدونم که قرص زیاد خورده بودم، اینو از فراموشیم گفتم! 

آزمایشگاه نرفتم، هر کی زنگ زد جواب ندادم، کارامو یه روز بیشتر عقب انداختم. دلم خواست! 

دلم خواست حالم بد باشه

خوبی اینکه راجب داروها خیلی تحقیق میکنم اینه که میدونم چی بخورم که حالمو خیلی خیلی بد کنه! 

فقط 

امروز نباید شنبه بود 

شنبه روز کارایه مهم بود، روز حرکت های قوی، روز شروع های باحال

روز حال بد بودن مال هر روزی بود، مال شنبه نبود 

امروز انگار جمعه بود 

از اون دلگیرا.

خوابیدم.

بیدار بودم ولی خوابیدم

هیچیه هیچی هم نباشه

من هنوز همون لجباز قدیمم

میمیرم، حتی اگه زنده باشم.

 

.


تا حالا به این فکر کردین که آدم از وقتی به دنیا میاد، به سمت کامل شدن پیش میره؟ 

و این کامل شدنه، شامل سخت شدن، بی رحم شدن (نسبت به یه چیزایی)، جدا کردن دوست ها از دشمن ها و. میشه؟

این کامل شدنه از وقتی شروع میشه که از چیزی که انتظارش رو نداری، ضربه بدی میخوری

یه جور تلنگر 

یه جور به خودت اومدن

مثل وقتی که تو بچگی یه کار بدی انجام دادی و بابات میزنه در گوشِت 

همه چیز از وقتی شروع میشه که به خودت میایی 

و شروع میکنی به بی رحم شدن

دیگه از تو گوشی هایی که زندگی بهت میزنه، ترسی نداری 

دیگه از اینکه دلت رو بشن ترسی نداری 

دیگه از اینکه راجع به تو چی فکر میکنن، ترسی نداری 

یه جور بیخیالی موضعی! 

دیگه برات مهم نیست کی میمونه، کی میره 

برات مهم نیست چی داری و چی نداری 

حتی اونقدر برات مهم نیست که چیزایی که داری رو از دست بدی! 

 

اینطوری روزات میگذره تا آروم آروم، دل کوچیکت سنگ میشه

اونجاس که آدما ازت بت میسازن 

میگن تو که اینطوری نبودی 

یکم با ما مهربون تر باش 

د آخه لعنتی، همین شماها بودین که این بازی رو شروع کردید من بی تقصیر بودم

 

وقتی میبینی یه آدمی باهات 0 درجه فرق کرده رفتارش 

برگرد به خودت ببین چیکارش کردی 

 

همه چیز از وقتی شروع شد که من بی رحم شدم

شروع کردم به جمع کردن آتو از آدما 

به اینکه جایه جاش، ازشون استفاده کنم

که یادشون نره کی ان و از کجا اومدن

که دیگه هیچوقت

هیچوقت

هیچوقت نتونن به من آسیبی بزنن

 

آره :) 

بیخیال بودن منو ضد ضربه کرد

بی رحم بودن منو یه جنگجو.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

↔تضمین بارتهران↔ نامبرگیر | روش های ساخت شماره مجازی مدیر سئو و بهینه سازی سایت ماچیان مشاور بازاریابی- مشاور مارکتینگ وبلاگ اختصاصی نمایندگی خدمات تعمیر آدرس لیست قیمت کولر گازی اسپلیت در شیراز - عظیمی محجبه با مخاطب های آشنا راهنمای جامع ثبت و خرید دامنه و دامین (کام و ir)